black flower(p,257)

black flower(p,257)



تهیونگ دلش میخواست گردن اون امگا رو بشکنه.

دستاش رو مشت کرد و به خودش توی ذهنش یه سیلی محکم زد.

دقیقا چه مرگش شده بود؟!

اوه.... شاید حسودی کرده بود...؟

به هیچ وجه امکان نداشت.

تهیونگ یک لحظه با آلفاش چشم تو چشم شد.

جونگ کوک نگاهش رو از تهیونگ گرفت و یه لبخند محو به هیچول زد.

هیچول: خوشحالم که دوباره ملاقاتت کردم جونگ کوک.

آلفا سرش رو تکون داد.

جونگکوک: منم همینطور هیونگ... اوضاع و احوالت چطوره؟

جونگکوک به حلقه ی تو انگشت دست چپ امگا اشاره کرد.

جونگکوک: فکر کنم ازدواج کردی.... درست نمیگم؟


پرسید و هیچول دستش رو بالا آورد.


هیچول: نه هنوز ... اما تو فکرش هستم.

گفت و گوشیش رو به سمت جونگ کوک گرفت.

هیچول: شماره ت رو بده.... حالا که به سئول برگشتم دوست دارم با هم ارتباط داشته باشیم.

جونگ کوک کاری که امگای بزرگتر ازش خواسته بود رو انجام داد.

و حواسش به تهیونگی با چشماش به سمتش خنجر پرتاب می کرد نبود.
دیدگاه ها (۰)

black flower(p,258)

black flower(p,259)

black flower(p,256)

black flower(p,255)

black flower(p,314)

black flower(p,243)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط